۱۳۹۳ دی ۳, چهارشنبه
۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه
برچسبها:
حلقه افسون و افسانه نیست,
عرفان اسلامی,
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
محمدعليطاهري
۱۳۹۳ آذر ۱۷, دوشنبه
حلقه افسون و افسانه نیست
کتاب حلقه افسون و افسانه نیست
نقدهای مغرضانه و مستندات و دفاعیه های مربوطه
:) همراهان عزیز لطفا و حتما بمنظور عدم تضييع حقوق
معنوي و مادي نويسندگان ( ۱+ ) كتابهاي ذيل درصدد تهیه نسخه اصلی کتابهاي مذکور
باشند و در صورت عدم دسترسی از pdf آنها استفاده نمايند.
حلقه افسون و افسانه نیست |
حلقه افسون و افسانه نیست |
۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه
عرفان حلقهعرفان حلقه |
انسان و معرفت - عرفان حلقه محمد علی طاهری |
به نام بی نام او
به گفتار چون دُر به میدان آمدم
در چنینم در چونونم جان بی پیکار آمدم
اصولی در راه طریقت حق تعالی در راه کمال و تشخیص راه کمال است..
که بر مبنای این اصول رهروی می باید...
قبل از هر چیز باید مشخص کرد که منظور از حق چیست حق کیست دگر..
اگر بخواهیم تعریفی کلی از حق بیاوریم.. حق،حقیقت تعالی..
حقیقت مطلق به تعالی رسیده .. صورت کل این جز..
پشت پرده ی تمام سوال ها و چگونگی ها و چرا هاست..
و مسیری که در جهت حق نائل میشود..
مسیر حقیقت مسیری که سوی او قدم بر میداریم مسیری که از آن صحبت میکنیم نزدیک شدن است راه یابی به کوتاه ترین مسیر.. و سادگی..
وقتی سوی بر کل حرکت میکنیم نگاه مستقیم سوی اوست..
وقتی که وای می ایستیم و عیب جویی و عیب یابی میکنیم..
و ایراد گیری میکنیم.. وارد حاشیه شده ایم..
حرکت شر حرکت منفی حرکت/عمل شیطان افقیست.. حاشیه پرورانی..
حرکت خیر حرکت مثبت حرکت/عمل رب/حق عمود است مستقیم.. و مستقیم تر..
وقتی که وارد تا زمانی که وارد حاشیه نشده ایم محفوظیم.....
چون راه حق یک خط مستقیم و راست است تا زمانی از خطی که رو به جلو است منحرف نشده ایم مورد حفظ قرار گرفته مورد حفاظ قرار گرفته ایم..
تا زمانی که انحراف مسیر نداده ایم مشکلی پیش نخواهد آمد..
هرگاه که انجام شد.. وارد حاشیه شدیم..
از مسیر مستقیم حقیقت جا مانده ایم و منحرفت شده ایم و نتیجه ی آن پیامد انحراف مسیر.. ایجاد کارمای منفی (که البته خود کارما هم از نظر ما تعریف مشخصی دارد و سر جای خودش جای صحبت دارد..) به همراه دارد..
و به نوعی سوی پیچیدگی بیشتر و دور شدن از سادگیست..
به خاطر همین عارف به جایی میرسد که چنین میگوید..
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهی عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدّعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت
نه من از خلوت تقوی به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
اتاق تاریک
۱۳۹۳ شهریور ۴, سهشنبه
توهین به مقدسات عرفان اسلامی عرفان کیهانی عرفان حلقه ملک الغیب
توهین به مقدسات عرفان اسلامی عرفان کیهانی عرفان حلقه |
"توهین به مقدسات" سپری برای خود ارضایی
مقدسات جمع مقدسه به معنی “ به پاکی یاد شده” و هر آنچه که دارای پاکیزگی ست. پس مقدسات، مجموعه پاکی ها و پاکیزه کننده ها هستند. البته برخی مقدسات را اماکن، افراد، کتب و عقاید قابل احترام تعریف می کنند ولی این احترام به پاکی و الهی بودن آنهاست. توهین به معنی “ سست کردن” و “ حقیر و خوار شمردن” است.
پس توهین به مقدسات یعنی حقیرشمردن مواردی که پاک هستند، چیزی که پاک است چگونه می تواند حقیر شمرده شود؟ چه کسی باید از این پاکی دفاع کند؟
چیزی که پاک است چه نیازی به متولیانی دارد که آن را پاک نشان دهند؟
چرا افرادی به اطراف مقدسات می آیند؟ و می خواهند ازآنها دفاع کنند؟
دفاع از مقدسات ریشه ی بسیاری از قتل ها و کشتارها و جنگ های چند هزار سال گذشته می باشد.
حال به ماهیت متولیانی که در دفاع از مقدسات، دست به خونریزی می زنند نگاه کنیم:
ذات بشر به دنبال کیفیت است، به دنبال پاک شدن و می داند که در ضلالت و تاریکی آمده است و باید به سمت روشنایی و پاکی برود، بنابراین به محض این که موضوع مقدسی را بیابد دروناً ارضا شده و با در کنار آن مقدس قرار گرفتن احساس پاکی می کند، در صورتی که هنوز در ضلالت و گمراهی ست و به دنبال آن است که با دردست گرفتن امری مقدس، وجود پلید خود را پاک جلوه دهد.
از اینجا داستان آغاز می شود، افرادی با شخصیت پلید و کثیف به گرد مقدساتی جمع شده، به امید پاک شدن، و هنوز پاک نشده اند و این در حالی است که مقدسات ذاتاً پاک هستند و نیازی به دفاع ندارند، نیازی به محافظت ندارند، نیازی به متولی ندارند. متولی یا کسانی که خود را متولی مقدسات می دانند از ذات پلید پاک نشده ی خود باخبرند و به جای اصلاح خود، با در دست گرفتن و نزدیک شدن به مقدساتی که پاک بودن آن ها بدیهی ست، به دنبال ارضای کمبودهای خود و مطرح کردن خود به عنوان انسان های پاک، و برتر جلوه دادن خود نسبت به دیگران هستند. به همین خاطر اگر هرچیزی و یا هر کسی را در مقابل مقدسات خود یا مخالف آنها ببینند، گویی از تقدس دروغین نسبت داده به خودشان کاسته شده و حقیر شمرده شده اند. پس به دنبال حذف عامل مخالف ویا منتقد دوباره ارضا شده و احساس پاکی می کنند.
علت کشته شدن بسیاری از انسان ها توسط این متولیان کثیف پاک نشده در طول تاریخ فقط و فقط ارضای من های درونی آنها بوده است و گرنه اگر کمی از همان مقدسات خودشان را می فهمیدند، اولاً کمی پاک تر می شدند. ثانیاً می آموختند که باید به منتقدان و مخالفان خود نیز اجازه و آزادی اظهار نظر بدهند ولی با دستاویزی به نام “توهین به مقدسات” و فقط و فقط برای ارضای صفات پلید درونی، صفحات تاریخ را به لکه های ننگی از اسامی خود پر کرده اند. بنابراین نتیجه می گیریم افرادی که با این عنوان انسان های دیگر را زندانی، شکنجه وآزار می دهند و یا در رذیل ترینِ حالت ها به جنگ و خونریزی و قتل آنها دست می زنند، افرادی شیطان صفت هستند که در ابتدا برای پاک کردن خود به دورِ آن مقدسات جمع شده بودند، ولی چون توان تغییر صفات درونی خود را نداشته و پاک نشده اند، مقدسات را بهانه ای برای ارضای صفات شیطانی خود کرده اند. همچون کسانی که با نام تورات و انجیل بسیاری را کُشتند و قرآن ها سر نیزه کردند و حق را کشتند و با استناد به آیات این کتب مقدس و یا هر کتاب و آیین مقدس دیگری هنوز هم به "خودارضایی" مشغولند و با این عنوان سپری برای پوشش و ارضای صفات شیطانی خود ساخته اند.
مقدس همیشه مقدس است همانطور که دریا همیشه دریاست و خاصیت پاک کنندگی خود را از دست نمی دهد. و متولی و مدافع نمی خواهد؛
بیش از این خودتان رافریب ندهید. از قرون وسطی و فجایعی که افرادی تحت عنوان متولیان دین و مقدسات ساختند، درس بگیرید و بیش از این تاریخ بشر را ننگین نکنید.
Insulting sanctities" as a shield for self-satisfaction"
Sanctities (Moqadasat is plural form of Moqadase in Persian and Arabic) literally mean “deemed as clean and pure” and everything that possesses purities and neatness. Therefore, sanctities are the collection of purities and purifiers. However, some define sanctities, as respectful places, persons, books and beliefs, but this is still respect to their purity and divinity. Insult means “weaken”, “contempt and disdain”. So, “insulting to sanctities” means despise those that are sheer pure. How can be considered inferior while it is clean and pure? Who must defends such purity? If something is inherently pure why does need to be showed pure by custodians? Why are people coming around sanctities and want to defend them
Insulting sanctities is the root of many murders, massacres and wars in the past few thousand years. Now, we take a look at custodians essence that shed blood in defending sanctities: Human nature is looking for quality, pursuing to purify knowing that he/she was born in ignorance with darkness and should go to purity with brightness. So, as soon as finding a sacred thread, he is innerly satisfied and feels pure and innocence by being beside such sanctities while he is still in darkness and ignorance. And by having a sacred tool on hand looking for showing his dirty essence as pure
From here, the story begins; ones with filthy characters gather around sanctities hoping to be purified and they are still not cleaned while sanctities are inherently pure and no need to be defended, no need to be protected and no need custodians. Custodians or people who consider themselves as custodians of sanctities are aware of their own dirty inherent and instead of self-improvement, they are looking for satisfying their desires as well as showing themselves off as pure and superior by holding and reaching to such sanctities that their purities are obvious. That is why, if they face with anyone or anything in opposite with such sanctities or in conflict with them, perhaps their fake attributed sanctities have been reduced while they are considered inferior. So, they are again satisfied and feel pure and innocence by eliminating critics and opposites
The reason of many murders throughout the history by such filthy custodians is definitely the self-satisfaction of egos, otherwise, if they have understood, a little about their sanctities, firstly, they would be purified a little and secondly, they would learn to allow to their critics and opposites to freely leave their comment, but definitely in order to self-satisfaction of their dirty characters by pretext titled as “insulting sanctities” blemish the pages of history with their names. So as a result, people who imprison, torture and persecute others by considering such a title and or in most rogue cases, start war and killing them off are evil people that initially gather around those sanctities for purifying themselves, but they were not able to improve their internal characters and were not cleaned, making sanctities as an excuse for self-satisfaction of their evil characters like who murdered under the names of Torat and Bible and put Qurans on spearheads and killed the truth and by referring to verses of these holy books or any other holy books or religions still self-satisfy and with this title has made a kind of shield and cover for their evil characters
Sanctity is always sacred like sea that is always sea and does not lose its cleansing properties, so, does not need custodians and defender;
Do not deceive yourself anymore. Learn lessons from the Middle ages and atrocities made by such people under the name of custodians and do not disgrace the human history any longer
مقدسات جمع مقدسه به معنی “ به پاکی یاد شده” و هر آنچه که دارای پاکیزگی ست. پس مقدسات، مجموعه پاکی ها و پاکیزه کننده ها هستند. البته برخی مقدسات را اماکن، افراد، کتب و عقاید قابل احترام تعریف می کنند ولی این احترام به پاکی و الهی بودن آنهاست. توهین به معنی “ سست کردن” و “ حقیر و خوار شمردن” است.
پس توهین به مقدسات یعنی حقیرشمردن مواردی که پاک هستند، چیزی که پاک است چگونه می تواند حقیر شمرده شود؟ چه کسی باید از این پاکی دفاع کند؟
چیزی که پاک است چه نیازی به متولیانی دارد که آن را پاک نشان دهند؟
چرا افرادی به اطراف مقدسات می آیند؟ و می خواهند ازآنها دفاع کنند؟
دفاع از مقدسات ریشه ی بسیاری از قتل ها و کشتارها و جنگ های چند هزار سال گذشته می باشد.
حال به ماهیت متولیانی که در دفاع از مقدسات، دست به خونریزی می زنند نگاه کنیم:
ذات بشر به دنبال کیفیت است، به دنبال پاک شدن و می داند که در ضلالت و تاریکی آمده است و باید به سمت روشنایی و پاکی برود، بنابراین به محض این که موضوع مقدسی را بیابد دروناً ارضا شده و با در کنار آن مقدس قرار گرفتن احساس پاکی می کند، در صورتی که هنوز در ضلالت و گمراهی ست و به دنبال آن است که با دردست گرفتن امری مقدس، وجود پلید خود را پاک جلوه دهد.
از اینجا داستان آغاز می شود، افرادی با شخصیت پلید و کثیف به گرد مقدساتی جمع شده، به امید پاک شدن، و هنوز پاک نشده اند و این در حالی است که مقدسات ذاتاً پاک هستند و نیازی به دفاع ندارند، نیازی به محافظت ندارند، نیازی به متولی ندارند. متولی یا کسانی که خود را متولی مقدسات می دانند از ذات پلید پاک نشده ی خود باخبرند و به جای اصلاح خود، با در دست گرفتن و نزدیک شدن به مقدساتی که پاک بودن آن ها بدیهی ست، به دنبال ارضای کمبودهای خود و مطرح کردن خود به عنوان انسان های پاک، و برتر جلوه دادن خود نسبت به دیگران هستند. به همین خاطر اگر هرچیزی و یا هر کسی را در مقابل مقدسات خود یا مخالف آنها ببینند، گویی از تقدس دروغین نسبت داده به خودشان کاسته شده و حقیر شمرده شده اند. پس به دنبال حذف عامل مخالف ویا منتقد دوباره ارضا شده و احساس پاکی می کنند.
علت کشته شدن بسیاری از انسان ها توسط این متولیان کثیف پاک نشده در طول تاریخ فقط و فقط ارضای من های درونی آنها بوده است و گرنه اگر کمی از همان مقدسات خودشان را می فهمیدند، اولاً کمی پاک تر می شدند. ثانیاً می آموختند که باید به منتقدان و مخالفان خود نیز اجازه و آزادی اظهار نظر بدهند ولی با دستاویزی به نام “توهین به مقدسات” و فقط و فقط برای ارضای صفات پلید درونی، صفحات تاریخ را به لکه های ننگی از اسامی خود پر کرده اند. بنابراین نتیجه می گیریم افرادی که با این عنوان انسان های دیگر را زندانی، شکنجه وآزار می دهند و یا در رذیل ترینِ حالت ها به جنگ و خونریزی و قتل آنها دست می زنند، افرادی شیطان صفت هستند که در ابتدا برای پاک کردن خود به دورِ آن مقدسات جمع شده بودند، ولی چون توان تغییر صفات درونی خود را نداشته و پاک نشده اند، مقدسات را بهانه ای برای ارضای صفات شیطانی خود کرده اند. همچون کسانی که با نام تورات و انجیل بسیاری را کُشتند و قرآن ها سر نیزه کردند و حق را کشتند و با استناد به آیات این کتب مقدس و یا هر کتاب و آیین مقدس دیگری هنوز هم به "خودارضایی" مشغولند و با این عنوان سپری برای پوشش و ارضای صفات شیطانی خود ساخته اند.
مقدس همیشه مقدس است همانطور که دریا همیشه دریاست و خاصیت پاک کنندگی خود را از دست نمی دهد. و متولی و مدافع نمی خواهد؛
بیش از این خودتان رافریب ندهید. از قرون وسطی و فجایعی که افرادی تحت عنوان متولیان دین و مقدسات ساختند، درس بگیرید و بیش از این تاریخ بشر را ننگین نکنید.
Insulting sanctities" as a shield for self-satisfaction"
Sanctities (Moqadasat is plural form of Moqadase in Persian and Arabic) literally mean “deemed as clean and pure” and everything that possesses purities and neatness. Therefore, sanctities are the collection of purities and purifiers. However, some define sanctities, as respectful places, persons, books and beliefs, but this is still respect to their purity and divinity. Insult means “weaken”, “contempt and disdain”. So, “insulting to sanctities” means despise those that are sheer pure. How can be considered inferior while it is clean and pure? Who must defends such purity? If something is inherently pure why does need to be showed pure by custodians? Why are people coming around sanctities and want to defend them
Insulting sanctities is the root of many murders, massacres and wars in the past few thousand years. Now, we take a look at custodians essence that shed blood in defending sanctities: Human nature is looking for quality, pursuing to purify knowing that he/she was born in ignorance with darkness and should go to purity with brightness. So, as soon as finding a sacred thread, he is innerly satisfied and feels pure and innocence by being beside such sanctities while he is still in darkness and ignorance. And by having a sacred tool on hand looking for showing his dirty essence as pure
From here, the story begins; ones with filthy characters gather around sanctities hoping to be purified and they are still not cleaned while sanctities are inherently pure and no need to be defended, no need to be protected and no need custodians. Custodians or people who consider themselves as custodians of sanctities are aware of their own dirty inherent and instead of self-improvement, they are looking for satisfying their desires as well as showing themselves off as pure and superior by holding and reaching to such sanctities that their purities are obvious. That is why, if they face with anyone or anything in opposite with such sanctities or in conflict with them, perhaps their fake attributed sanctities have been reduced while they are considered inferior. So, they are again satisfied and feel pure and innocence by eliminating critics and opposites
The reason of many murders throughout the history by such filthy custodians is definitely the self-satisfaction of egos, otherwise, if they have understood, a little about their sanctities, firstly, they would be purified a little and secondly, they would learn to allow to their critics and opposites to freely leave their comment, but definitely in order to self-satisfaction of their dirty characters by pretext titled as “insulting sanctities” blemish the pages of history with their names. So as a result, people who imprison, torture and persecute others by considering such a title and or in most rogue cases, start war and killing them off are evil people that initially gather around those sanctities for purifying themselves, but they were not able to improve their internal characters and were not cleaned, making sanctities as an excuse for self-satisfaction of their evil characters like who murdered under the names of Torat and Bible and put Qurans on spearheads and killed the truth and by referring to verses of these holy books or any other holy books or religions still self-satisfy and with this title has made a kind of shield and cover for their evil characters
Sanctity is always sacred like sea that is always sea and does not lose its cleansing properties, so, does not need custodians and defender;
Do not deceive yourself anymore. Learn lessons from the Middle ages and atrocities made by such people under the name of custodians and do not disgrace the human history any longer
عرفان اسلامی عرفان کیهانی عرفان حلقه محمد علی طاهری
ERFAN HALGHEH عرفان حلقه محمد علی طاهری |
Mohammad Ali Taheri استاد محمد علی طاهری
Public Figure
عرفان اسلامی
#FreeTaheri
استاد محمد علی طاهری، بنیانگذار عرفان حلقه از ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ به جرم دگراندیشی معرفتی در زندان جمهوری اسلامی ایران هستند. WWW.INTERUNIVERSALISM.US
برچسبها:
عرفان اسلامی,
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
عرفان هاي نوظهور,
فرقه انحرافی,
محمدعليطاهري,
ملک,
erfan keyhani,
FreeTaheri,
MohammadAliTaheri
نهضت حلقه دام بلا طاهری انحرافی فرقه رحمانی شیطانی دلبستگی بر حق بودن
عرفان حلقه عرفان کیهانی عرفان اسلامی |
#Nehzateazadieandisheh
#Freesaba
#Humanrights
دلبستگی به «برحق بودن» را در خودت از میان ببر،
وناگهان ذهنت گشوده تر میشود.
خواهی توانست از منظرهای منحصربفرد و یگانه دیگران بهرهمند شوی،
بدون آنکه قضاوتهایت تو را فلج وزمینگیر کند.
رالف مارستون
,Let go of your attachment to being right
.and suddenly your mind is more open
,You're able to benefit from the unique viewpoints of others
.without being crippled by your own judgment
Ralph Marston
— #Freesaba
#Humanrights
دلبستگی به «برحق بودن» را در خودت از میان ببر،
وناگهان ذهنت گشوده تر میشود.
خواهی توانست از منظرهای منحصربفرد و یگانه دیگران بهرهمند شوی،
بدون آنکه قضاوتهایت تو را فلج وزمینگیر کند.
رالف مارستون
,Let go of your attachment to being right
.and suddenly your mind is more open
,You're able to benefit from the unique viewpoints of others
.without being crippled by your own judgment
Ralph Marston
برچسبها:
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
فرقه انحرافی,
محمدعليطاهري,
erfan halgheh,
erfan keyhani,
MohammadAliTaheri
قربانیان تکفیر و تفتیش عقاید در تاریخ عرفان حلقه محمد علی طاهری عرفان کیهانی
عرفان هنر ضد ضربه شدن حلقه وحدت طاهری |
حسین
ابن منصور حلاج، بی شک معروفترین و جنجالی ترین چهره ی عرفان ایران و جهان
به سال ۲۴۴ هجری قمری (858 میلادی) در شهری از توابع شیراز دیده به جهان
گشود. حلاج از همان دوران کودکی به همراه پدرش سفرهای متعددی به عراق داشت و
همین باعث شد که به زبان عربی تسلط پیدا کرده و بعدها آثار زیادی به نثر و
شعر به دو زبان منتشر کند. دلیل شهرت ایشان، اندیشه هایش، نوع زندگی و
تراژدی خونین شهادت اوست. او را به واسطه ی
عقایدش که سرشار از عشق به معبود بوده، گاهی “شهید عشق الهی” می نامند.
این در حالی ست که حتی در آن زمان بیان کردن "عشق الهی" به دلیل متهم ساختن
شخص به پیروی از مذهب مانویان ارتداد به شمار می رفت؛ این چنین گروه هایی
به شکل عمومی کافر و حلال الدم اعلام شده بودند. با این حال، حلاج نسبت به
دیگر عرفا و شاعران زمان خودش بسیار بی پروا سخن می رانده و به واسطه ی
این که بدون هراس از خلیفه و شیخ و مفتی و فقیه، مردم کوچه و بازار را به
مذهب عشق الهی دعوت می کرده، پیروان و شاگردان زیادی در طول ۶۳ سال زندگی
خود داشته است، گرچه بسیاری، او و افکارش را حتی در زمان معاصر درک نکرده
اند. می توان گفت بیشترین نظریات متناقض توسط عرفا، فقها، محققان و عوام را
در طول تاریخ تا به امروز به خودش اختصاص داده است.
در آثارحلاج بیش از هرچیز دیگر “اندیشه های وحدت وجودی” سرشار از وجد و شوق موج می زند. بزرگترین اتهام عقیدتی او ادعای “الوهیت یا ربوبیت ( رب بودن، خدا بودن)” است که با جمله ی معروف
“ اناالحق “ او آغاز گردید. شاید بتوان گفت بحث برانگیز ترین “شطح” تاریخ تصوف در این جمله خلاصه می شود. “شطح” به نقل از صوفیان به حالاتی از دریافت حقیقت گفته می شد که فرد به حالت سرمستی، ذوق و وجد، رسیده و مشخص نبود آنچه که در آن لحظه از خود تراوش کرده آیا عقیده اش بر حسب استدلال است یا خیر؛ که در واقع به همین علت از نظر شریعت تکذیب می شد. به جز عبارت “من حق هستم” که مفهوم واقعی آن حس حضور خداوند بود، او اظهارات دیگری در این باب داشت که خشم فقها و علما را برانگیخت، به عنوان مثال، "ما في جُبَتي إلا الله" یعنی در "خرقه ام چیزی جز خدا نیست"؛ این چنین عقایدی باعث شد که به مدت ۱۱ سال در زندان بغداد محبوس باشد و محاکمه و بازجویی های طولانی و پی در پی را پشت سر بگذارد. عده ای از فقهای اسلامی بغداد، آموزه هایش را مصداق کفر گویی دانسته و به تبع آن با پاپوش هایی که برخی از پیروان خودش و وزیر وقت "حامد بن العباس" برایش درست کردند، در نهایت خلیفه عباسی "جعفرمقتدر" و قاضی وقت را به تایید اتهام و صدور حکم "تکفیر" راضی کردند.
در جلسات دادگاه هایش حلاج هیچگاه از بیان افکارش دست نکشید و برای هرکدام از اتهام هایش قویاً جوابیه هایی منطبق بر اصول و فروع دین بیان می کرد. علما و حکام، یا قوه درک رمز گفتار حلاج را نداشتند و یا به دلیل خطرِاز دست دادن قدرت و منسب نمی خواستند او و اندیشه هایش را دریابند. یکی دیگر از اتهاماتش نسبت دادن او به گروه ها و فرقه هایی بود که آن زمان از نظر مسلمانان به الحاد و ارتداد محکوم شده بودند، درواقع اتهام سیاسی حلاج همکاری با "قرامطیان" به منظور براندازی خلافت عباسی مطرح شد و این درحالی بود که ریختن خون این فرقه توسط فتواهای فقهای بغداد مباح و حلال اعلام شده بود. نکته تامل برانگیز این است که اتهاماتی همچون "همکاری با فرقه های منحرف و ملحد" با عنوان "قیام علیه امنیت ملی" یا "تبلیغ علیه نظام" هنوز ابزاری قدرتمند درجهت تکفیر مخالفان و دگر اندیشان معنوی در دست حکام ایران می باشد!!
همه گونه اتهامی به او وارد کردند تا بتوانند مدرکی تهیه کرده و حکم قتلش را صادر کنند، اما در واقع هیچ مدرک خاصی در دست نبود و اکثر اتهاماتش دسیسه هایی ساخته شده توسط اطرافیانش به خصوص "حامد وزیر" بود و علت این دسیسه ها ترس از محبوبیت بیش از حد حلاج در میان مردم آن زمان بود. ازجمله ادعای اعمال سحر و جادو، شیادی و ارتباط با اجنه که نهایتا به اجبار حامد وزیر، زوجه پسر حلاج، با نقل چند عمل خارق العاده دروغین علیه حلاج در دادگاه گواهی داد. یکی دیگر از اتهامات عقیدتی حلاج، تحسین و دفاع از ابلیس است. خلاصه رأی حلاج درباره ابلیس، که در کتاب الطواسین آمده، چنین است: امر سجده به آدم نوعی آزمون و ابتلا برای عاشقی چون ابلیس بود.
حلاج را در عقیده و سلوک باید صوفی به شمار آورد و نمیتوان به او مذهب و دین خاصی نسبت داد، چنان که خود گفته است: «هیچ مذهبی نگرفتهام و آنچه دشوارتر است بر نفس، اختیار کردهام». نیز وقتی از او پرسیدند چه مذهبی داری؟ پاسخ داد: «مذهب خدا»
حامد وزیر موفق شد با تطمیع واجبار از ۸۴ فقیه حاضر در مراسم، برای قتل حلاج فتوا بگیرد (و یکی از فقها که قبول نکرد توسط او کشته شد) و از آنان خواست تا شهادت دهند که کشتن حلاج به صلاح مسلمانان و ریختن خون او به گردن ماست.
بالاخره بعد از زندانی طولانی که حتی وی را مدت مدیدی به دلیل نفوذ سخنانش در دیگر زندانیان و حتی بازجوها در سلول انفرادی نگه می داشتند، دستور قتلش را صادر کردند.
یکی از اتهاماتی که حلاج نتواست رد کند و به فتوای قتلش انجامید، یافتن دست نوشته ای از او بود که در آن به ظاهر فریضه ی حج را انکار کرده بود. حلاج نوشته بود کسانی که استطاعت حج ندارند در موضعی پاکیزه از خانه خود محرابی بسازند و آن را کعبه فرض کنند و آداب حج را، از احرام و طواف ، در همانجا به جا آورند. آنگاه سی یتیم را اطعام کنند و مبلغی صدقه دهند و با این اعمال از حج واجب بینیاز میشوند.
مسبب اصلی قتل حلاج حامد وزیر بود که با اتهام های دیگری همچون "ارتباط با شیعیان و منتظر ظهور بودن" توانست خلفای عباسی را به این کار متقاعد کند.
نهایتا طبق دستور خلیفه حلاج را هزار تازیانه زدند، سپس دست و پایش را بریدند و بعد او را به دار آویختند و پیکرش را مورد آزار و اهانت قرار دادند. آنگاه سر حلاج را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند و سر و دست و پایش را به پل بغداد آویختند و سر او را به خراسان نزد مبلّغانش فرستادند.
پیداست که مجازاتی تا این اندازه توأم با شکنجه را نمیتوان حکم شرع دانست و این خود نشاندهنده آن است که حلاج قربانی فتنهای سیاسی شد، احتمالاً برای تنبیه و تحذیر دیگر فتنهجویان قربانی شد.
حلاج حتی در لحظه ی مرگش از افکار و عقایدش دست نکشید و با وجد عشقانی به ملاقات با معبود رفت چرا که او مرگ را تنها راه اتصال با معشوقش می دانست؛ مرگی که به زعم خود به وحدتی که از آن دم میزد راه
میبُرد.
Mansur al-Hallaj, undoubtedly the most famous and controversial spiritual figure in Iran and world was born in a city nearby Shiraz in 858 AD. Hallaj had several trips with his father to Iraq since childhood and later mastered in Arabic language and published many works in prose and poetry in both languages. The reason of his reputation is his ideas, lifestyles and bloody tragedy of his martyrdom. Through his thoughts that were full of God’s love, he is sometimes called "martyr of Divine Love". Despite the fact that even at that time expressing the love of God was heresy due to accusing the person who followed the religion of Manichaeism; such groups were publicly considered infidel and they were authorised to be killed by government. Nevertheless, Hallaj than other mystics and poets of his time was heady talk and invited many street people to the religion of divine love without fear of being driven by Mufti, Faqih, Sheikh and Calipha; he had many disciples during his 63 years of life, however, many have not understood him and his thoughts even in contemporary times. It can be mentioned that he is allocated the most conflicting comments by the mystics, theologians, scholars and populace throughout history until today.
Hallaj works more than anything else is about "thoughts of unity of beings" full of ecstasy and joy. His greatest ideological accusation was claim of being "the deity or lordship (Lord, the God)"that was initiated by his popular saying: Anal Haq (I am the Truth). Perhaps the most controversial "Shath" in the history of Sufism can be summed up in this sentence. According to Sufism, Shath is said to conditions of inspiration in the manner of being ecstasy and joy in which, it is not clear that what person declared is whether based on rationale reasoning or not; in fact because of this reason it was denied by Sharia (Islamic laws).
Except the statement of "I am the Truth” contains the real meaning of sense of God's presence, he had other statements on the subject that provoked the wrath of jurists and religious scholars, for example, "Mā fī jubbatī illā l-Lāh" (There is nothing in my cloak, but God). Such beliefs led to be confined in Baghdad prison for 11 years and passed prolonged and repeated interrogations trials. Some Islamic scholars in Baghdad considered his beliefs as evidence of blasphemy and consequently through making troubles for him by some of his followers and the minister for the time “Hamed ibn Abbas”, finally Abbasid Caliph “Jafar Al-Moghtadir” and the judger of the time were made satisfied to confirm the charges and sentencing "excommunication". In trial sessions, Hallaj never gave up his beliefs and for each of his charges, he powerfully expressed responses in accordance with the religious principles and secondaries. Islamic scholars and the rulers, neither had no perceptions about the secrets of Hallaj’s speeches nor due to the loss of their power and position did not want to realise him and his ideas.
One other of his charges was assigning him to the groups or sects that in that time were convicted to heresy and apostasy. In fact, Hallaj’s political accusation was announced working with Qarmatian sect in order to overthrow the Abbasid Caliphate; while such groups were allowed to be killed freely based on religious scholars rules of Baghdad. It is a sobering fact that the charges of "collaborating with the deviant and heretical sects" as titled with "rebellion against national security" and "propaganda against the regime" are still powerful tools in hands of the Iranian rulers toward excommunication of opposites and dissent intellectuals.
He was charged in many ways to be able to provide evidence in order to sentence him to death, but in fact no specific evidence was not available and most of the charges made by the machinations of those around him, especially "minister Hamed" that fear of Hallaj's popularity among the people of the time was the reason of the plots; including alleges of magic actions, deception or connecting with jinn that eventually Minister’s coerce Hallaj’s daughter in law to testify some weird fake actions against Hallaj in court.
One other of Hallaj’s ideological charges was adoration and defence of Satan. His final ideology about Satan that was brought in his book of Kitab al-Tawasin is: The command to prostrate to Adam was a kind of test for such lover like Satan.
In belief and conduct, Hallaj must be considered Sufi and cannot be attributed to any particular religion as he personally said: "I have no religion and what is more difficult than egos, I have provided”. When asked what your religion is? Replied: "Religion of God".
By bribes and coercion, minister Hamad managed to take Fatwa (judicial decree) from 84 present Faqih in ceremony to kill Hallaj (and one of the jurists who refused were killed by him) and asked them to testify that his killing was benefit of Muslims and shedding his blood is their right.
After a long imprisonment, which he kept in solitary confinement due to the influence on other prisoners and even interrogators, finally they sentenced him to death.
One of accusation that Hallaj could not reject that led to his death Fatwa was finding a manuscript in which he apparently denied the obligation of Hajj. Hallaj wrote that those who do not afford to pay for Hajj can make a sanctum in a clean place of their house with assumption as Ka’abe and perform the rituals of Hajj at mentioned place and then feed 30 orphans and pay charity and by such actions the real Hajj is unnecessary for them.
The main cause of Hallaj’s death was Minister Hamed that he could convince Abbasid Caliphate with charges such as “communicating with Shia and awaiting advent” (which is not accepted by Sunni).
Finally, according to Caliph’s order Hallaj was beaten 1000 lashes, then his hands and legs were cut off and after, that he was hanged while his body abused. And, then, his head was cut and his body was burned, and ashes were poured into the Tigris River and his head and hands and feet were hung on Baghdad Bridge and then after his head was sent to Khorasan for his followers. Obviously, such punishment with torture cannot be considered as religious sentence and this implies that Hallaj became a victim of political intrigue probably he was murdered to punish and deter other intrigants.
Hallaj even at the moment of his death did not give up his beliefs and with a lovely delight went to meet his God because he knew death as an only way to connect with his lover, a death that in his opinion took him to the unity that he claimed.
#Nehzateazadieandisheh
#Freesaba
#Humanrights
در آثارحلاج بیش از هرچیز دیگر “اندیشه های وحدت وجودی” سرشار از وجد و شوق موج می زند. بزرگترین اتهام عقیدتی او ادعای “الوهیت یا ربوبیت ( رب بودن، خدا بودن)” است که با جمله ی معروف
“ اناالحق “ او آغاز گردید. شاید بتوان گفت بحث برانگیز ترین “شطح” تاریخ تصوف در این جمله خلاصه می شود. “شطح” به نقل از صوفیان به حالاتی از دریافت حقیقت گفته می شد که فرد به حالت سرمستی، ذوق و وجد، رسیده و مشخص نبود آنچه که در آن لحظه از خود تراوش کرده آیا عقیده اش بر حسب استدلال است یا خیر؛ که در واقع به همین علت از نظر شریعت تکذیب می شد. به جز عبارت “من حق هستم” که مفهوم واقعی آن حس حضور خداوند بود، او اظهارات دیگری در این باب داشت که خشم فقها و علما را برانگیخت، به عنوان مثال، "ما في جُبَتي إلا الله" یعنی در "خرقه ام چیزی جز خدا نیست"؛ این چنین عقایدی باعث شد که به مدت ۱۱ سال در زندان بغداد محبوس باشد و محاکمه و بازجویی های طولانی و پی در پی را پشت سر بگذارد. عده ای از فقهای اسلامی بغداد، آموزه هایش را مصداق کفر گویی دانسته و به تبع آن با پاپوش هایی که برخی از پیروان خودش و وزیر وقت "حامد بن العباس" برایش درست کردند، در نهایت خلیفه عباسی "جعفرمقتدر" و قاضی وقت را به تایید اتهام و صدور حکم "تکفیر" راضی کردند.
در جلسات دادگاه هایش حلاج هیچگاه از بیان افکارش دست نکشید و برای هرکدام از اتهام هایش قویاً جوابیه هایی منطبق بر اصول و فروع دین بیان می کرد. علما و حکام، یا قوه درک رمز گفتار حلاج را نداشتند و یا به دلیل خطرِاز دست دادن قدرت و منسب نمی خواستند او و اندیشه هایش را دریابند. یکی دیگر از اتهاماتش نسبت دادن او به گروه ها و فرقه هایی بود که آن زمان از نظر مسلمانان به الحاد و ارتداد محکوم شده بودند، درواقع اتهام سیاسی حلاج همکاری با "قرامطیان" به منظور براندازی خلافت عباسی مطرح شد و این درحالی بود که ریختن خون این فرقه توسط فتواهای فقهای بغداد مباح و حلال اعلام شده بود. نکته تامل برانگیز این است که اتهاماتی همچون "همکاری با فرقه های منحرف و ملحد" با عنوان "قیام علیه امنیت ملی" یا "تبلیغ علیه نظام" هنوز ابزاری قدرتمند درجهت تکفیر مخالفان و دگر اندیشان معنوی در دست حکام ایران می باشد!!
همه گونه اتهامی به او وارد کردند تا بتوانند مدرکی تهیه کرده و حکم قتلش را صادر کنند، اما در واقع هیچ مدرک خاصی در دست نبود و اکثر اتهاماتش دسیسه هایی ساخته شده توسط اطرافیانش به خصوص "حامد وزیر" بود و علت این دسیسه ها ترس از محبوبیت بیش از حد حلاج در میان مردم آن زمان بود. ازجمله ادعای اعمال سحر و جادو، شیادی و ارتباط با اجنه که نهایتا به اجبار حامد وزیر، زوجه پسر حلاج، با نقل چند عمل خارق العاده دروغین علیه حلاج در دادگاه گواهی داد. یکی دیگر از اتهامات عقیدتی حلاج، تحسین و دفاع از ابلیس است. خلاصه رأی حلاج درباره ابلیس، که در کتاب الطواسین آمده، چنین است: امر سجده به آدم نوعی آزمون و ابتلا برای عاشقی چون ابلیس بود.
حلاج را در عقیده و سلوک باید صوفی به شمار آورد و نمیتوان به او مذهب و دین خاصی نسبت داد، چنان که خود گفته است: «هیچ مذهبی نگرفتهام و آنچه دشوارتر است بر نفس، اختیار کردهام». نیز وقتی از او پرسیدند چه مذهبی داری؟ پاسخ داد: «مذهب خدا»
حامد وزیر موفق شد با تطمیع واجبار از ۸۴ فقیه حاضر در مراسم، برای قتل حلاج فتوا بگیرد (و یکی از فقها که قبول نکرد توسط او کشته شد) و از آنان خواست تا شهادت دهند که کشتن حلاج به صلاح مسلمانان و ریختن خون او به گردن ماست.
بالاخره بعد از زندانی طولانی که حتی وی را مدت مدیدی به دلیل نفوذ سخنانش در دیگر زندانیان و حتی بازجوها در سلول انفرادی نگه می داشتند، دستور قتلش را صادر کردند.
یکی از اتهاماتی که حلاج نتواست رد کند و به فتوای قتلش انجامید، یافتن دست نوشته ای از او بود که در آن به ظاهر فریضه ی حج را انکار کرده بود. حلاج نوشته بود کسانی که استطاعت حج ندارند در موضعی پاکیزه از خانه خود محرابی بسازند و آن را کعبه فرض کنند و آداب حج را، از احرام و طواف ، در همانجا به جا آورند. آنگاه سی یتیم را اطعام کنند و مبلغی صدقه دهند و با این اعمال از حج واجب بینیاز میشوند.
مسبب اصلی قتل حلاج حامد وزیر بود که با اتهام های دیگری همچون "ارتباط با شیعیان و منتظر ظهور بودن" توانست خلفای عباسی را به این کار متقاعد کند.
نهایتا طبق دستور خلیفه حلاج را هزار تازیانه زدند، سپس دست و پایش را بریدند و بعد او را به دار آویختند و پیکرش را مورد آزار و اهانت قرار دادند. آنگاه سر حلاج را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند و سر و دست و پایش را به پل بغداد آویختند و سر او را به خراسان نزد مبلّغانش فرستادند.
پیداست که مجازاتی تا این اندازه توأم با شکنجه را نمیتوان حکم شرع دانست و این خود نشاندهنده آن است که حلاج قربانی فتنهای سیاسی شد، احتمالاً برای تنبیه و تحذیر دیگر فتنهجویان قربانی شد.
حلاج حتی در لحظه ی مرگش از افکار و عقایدش دست نکشید و با وجد عشقانی به ملاقات با معبود رفت چرا که او مرگ را تنها راه اتصال با معشوقش می دانست؛ مرگی که به زعم خود به وحدتی که از آن دم میزد راه
میبُرد.
Mansur al-Hallaj, undoubtedly the most famous and controversial spiritual figure in Iran and world was born in a city nearby Shiraz in 858 AD. Hallaj had several trips with his father to Iraq since childhood and later mastered in Arabic language and published many works in prose and poetry in both languages. The reason of his reputation is his ideas, lifestyles and bloody tragedy of his martyrdom. Through his thoughts that were full of God’s love, he is sometimes called "martyr of Divine Love". Despite the fact that even at that time expressing the love of God was heresy due to accusing the person who followed the religion of Manichaeism; such groups were publicly considered infidel and they were authorised to be killed by government. Nevertheless, Hallaj than other mystics and poets of his time was heady talk and invited many street people to the religion of divine love without fear of being driven by Mufti, Faqih, Sheikh and Calipha; he had many disciples during his 63 years of life, however, many have not understood him and his thoughts even in contemporary times. It can be mentioned that he is allocated the most conflicting comments by the mystics, theologians, scholars and populace throughout history until today.
Hallaj works more than anything else is about "thoughts of unity of beings" full of ecstasy and joy. His greatest ideological accusation was claim of being "the deity or lordship (Lord, the God)"that was initiated by his popular saying: Anal Haq (I am the Truth). Perhaps the most controversial "Shath" in the history of Sufism can be summed up in this sentence. According to Sufism, Shath is said to conditions of inspiration in the manner of being ecstasy and joy in which, it is not clear that what person declared is whether based on rationale reasoning or not; in fact because of this reason it was denied by Sharia (Islamic laws).
Except the statement of "I am the Truth” contains the real meaning of sense of God's presence, he had other statements on the subject that provoked the wrath of jurists and religious scholars, for example, "Mā fī jubbatī illā l-Lāh" (There is nothing in my cloak, but God). Such beliefs led to be confined in Baghdad prison for 11 years and passed prolonged and repeated interrogations trials. Some Islamic scholars in Baghdad considered his beliefs as evidence of blasphemy and consequently through making troubles for him by some of his followers and the minister for the time “Hamed ibn Abbas”, finally Abbasid Caliph “Jafar Al-Moghtadir” and the judger of the time were made satisfied to confirm the charges and sentencing "excommunication". In trial sessions, Hallaj never gave up his beliefs and for each of his charges, he powerfully expressed responses in accordance with the religious principles and secondaries. Islamic scholars and the rulers, neither had no perceptions about the secrets of Hallaj’s speeches nor due to the loss of their power and position did not want to realise him and his ideas.
One other of his charges was assigning him to the groups or sects that in that time were convicted to heresy and apostasy. In fact, Hallaj’s political accusation was announced working with Qarmatian sect in order to overthrow the Abbasid Caliphate; while such groups were allowed to be killed freely based on religious scholars rules of Baghdad. It is a sobering fact that the charges of "collaborating with the deviant and heretical sects" as titled with "rebellion against national security" and "propaganda against the regime" are still powerful tools in hands of the Iranian rulers toward excommunication of opposites and dissent intellectuals.
He was charged in many ways to be able to provide evidence in order to sentence him to death, but in fact no specific evidence was not available and most of the charges made by the machinations of those around him, especially "minister Hamed" that fear of Hallaj's popularity among the people of the time was the reason of the plots; including alleges of magic actions, deception or connecting with jinn that eventually Minister’s coerce Hallaj’s daughter in law to testify some weird fake actions against Hallaj in court.
One other of Hallaj’s ideological charges was adoration and defence of Satan. His final ideology about Satan that was brought in his book of Kitab al-Tawasin is: The command to prostrate to Adam was a kind of test for such lover like Satan.
In belief and conduct, Hallaj must be considered Sufi and cannot be attributed to any particular religion as he personally said: "I have no religion and what is more difficult than egos, I have provided”. When asked what your religion is? Replied: "Religion of God".
By bribes and coercion, minister Hamad managed to take Fatwa (judicial decree) from 84 present Faqih in ceremony to kill Hallaj (and one of the jurists who refused were killed by him) and asked them to testify that his killing was benefit of Muslims and shedding his blood is their right.
After a long imprisonment, which he kept in solitary confinement due to the influence on other prisoners and even interrogators, finally they sentenced him to death.
One of accusation that Hallaj could not reject that led to his death Fatwa was finding a manuscript in which he apparently denied the obligation of Hajj. Hallaj wrote that those who do not afford to pay for Hajj can make a sanctum in a clean place of their house with assumption as Ka’abe and perform the rituals of Hajj at mentioned place and then feed 30 orphans and pay charity and by such actions the real Hajj is unnecessary for them.
The main cause of Hallaj’s death was Minister Hamed that he could convince Abbasid Caliphate with charges such as “communicating with Shia and awaiting advent” (which is not accepted by Sunni).
Finally, according to Caliph’s order Hallaj was beaten 1000 lashes, then his hands and legs were cut off and after, that he was hanged while his body abused. And, then, his head was cut and his body was burned, and ashes were poured into the Tigris River and his head and hands and feet were hung on Baghdad Bridge and then after his head was sent to Khorasan for his followers. Obviously, such punishment with torture cannot be considered as religious sentence and this implies that Hallaj became a victim of political intrigue probably he was murdered to punish and deter other intrigants.
Hallaj even at the moment of his death did not give up his beliefs and with a lovely delight went to meet his God because he knew death as an only way to connect with his lover, a death that in his opinion took him to the unity that he claimed.
#Nehzateazadieandisheh
#Freesaba
#Humanrights
برچسبها:
حلقه انحرافي,
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
فرقه انحرافی,
محمدعليطاهري,
ملک,
erfan halgheh,
erfan keyhani
بررسی انحرافات و اشکالات فرقه حلقه ، طاهری ، محمد علی طاهری ، عرفان کیهانی ، عرفان هاي نوظهور ، ملک القدوس ، نقد عرفان حلقه ، عکس فرقه عرفان حلقه ، عکس عرفان حلقه ، عکس اعضای عرفان حلقه
بررسی انحرافات و اشکالات فرقه حلقه ، طاهری ، محمد علی طاهری ، عرفان کیهانی ، عرفان هاي نوظهور ، ملک القدوس ، نقد عرفان حلقه ، عکس فرقه عرفان حلقه ، عکس عرفان حلقه ، عکس اعضای عرفان حلقه |
تمام
حقایق بزرگ در ابتدا توهین به مقدسات تلقی میشوند. سپس به سخره گرفته
میشوند و در نهایت به عنوان امری بدیهی پذیرفته میشوند.
جورج برنارد شاو
تقریبا 260 سال قبل از میلاد مسیح آریستارکوس، اخترشناس یونانی گفته بود که زمین دور خورشید می گردد، ولی بیشتر مردم نمی توانستند بپذیرند که زمین حرکت می کند تا اینکه در سال 1728 میلادی تقریبا 2000 سال بعد معلوم شد که وی راست گفته است. تا قبل از این هزاران نفر به خاطر اعتقاد یا بیان این موضوع به دلیل "توهین به مقدسات" و "محاربه با خدا" تکفیر و کشته شدند. امروزه این مطلب امری بسیار بدیهی است و به عنوان سرگرمی برای آموزش به کودکان از آن استفاده می شود.
All great truths are initially perceived as blasphemy and mockery, finally accepted as obvious
George Bernard Shaw
Almost 260 BC, Aristarchus, the Greek astronomer believed that the Earth goes around the Sun, but most of people could not accept that the Earth moves, so that in 1728 AD, about 2,000 years later, it was detected that he was right. Before this, thousands of people were excommunicated and killed because of believing or expressing such ideas due to blasphemy and enmity against God. Nowadays, it is very obvious and used as educational entertainment for children
#Nehzateazadieandisheh
#Freesaba
#Humanrights
#Freedom
#FreedomofThought
#Movement
#FreedomofExpression
جورج برنارد شاو
تقریبا 260 سال قبل از میلاد مسیح آریستارکوس، اخترشناس یونانی گفته بود که زمین دور خورشید می گردد، ولی بیشتر مردم نمی توانستند بپذیرند که زمین حرکت می کند تا اینکه در سال 1728 میلادی تقریبا 2000 سال بعد معلوم شد که وی راست گفته است. تا قبل از این هزاران نفر به خاطر اعتقاد یا بیان این موضوع به دلیل "توهین به مقدسات" و "محاربه با خدا" تکفیر و کشته شدند. امروزه این مطلب امری بسیار بدیهی است و به عنوان سرگرمی برای آموزش به کودکان از آن استفاده می شود.
All great truths are initially perceived as blasphemy and mockery, finally accepted as obvious
George Bernard Shaw
Almost 260 BC, Aristarchus, the Greek astronomer believed that the Earth goes around the Sun, but most of people could not accept that the Earth moves, so that in 1728 AD, about 2,000 years later, it was detected that he was right. Before this, thousands of people were excommunicated and killed because of believing or expressing such ideas due to blasphemy and enmity against God. Nowadays, it is very obvious and used as educational entertainment for children
#Nehzateazadieandisheh
#Freesaba
#Humanrights
#Freedom
#FreedomofThought
#Movement
#FreedomofExpression
برچسبها:
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
عرفان هاي نوظهور,
فرقه انحرافی,
محمدعليطاهري,
ملک,
erfan halgheh,
erfan keyhani,
FreeTaheri,
MohammadAliTaheri
ملک القدوس ، نقد عرفان حلقه ، عکس فرقه عرفان حلقه ، عکس عرفان حلقه ، عکس اعضای عرفان حلقه ، بررسی انحرافات و اشکالات فرقه حلقه ، طاهری ، محمد علی طاهری ، عرفان کیهانی ، عرفان هاي نوظهور
برچسبها:
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
عرفان هاي نوظهور,
فرقه انحرافی,
محمدعليطاهري,
ملک,
erfan halgheh,
erfan keyhani,
MohammadAliTaheri
۱۳۹۳ تیر ۳۰, دوشنبه
محمدعلی طاهری یک معلم است عرفان حلقه عرفان کیهانی
محمدعلی طاهری یک معلم است عرفان حلقه عرفان کیهانی |
قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَی وَعِیسَی وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ
سوره بقره – آیه ١٣٦
حقوق انسانی آقای طاهری در گرو آزاد اندیشی ما مسلمانان است. نگذاریم در بند باشد.
او یک معلم است نگذاریم در بند باشد.
خواسته ما آزادی بی قید و شرط استاد محمد علی طاهری است... او یک معلم است و جایش زندان نیست ! امضای کمپین حمایت از ایشان با وارد کردن نام واقعی یا نام مستعار و آدرس ایمیل حقیقی (تعداد امضاهای این کمپین برای مطرح کردن ایشان در سطح جهانی بسیار مهم است، این اقدام کمتر از ۱۰ ثانیه وقت شما را میگیرد) لطفا روی لینک زیر کلیک کنید:
Free Mohammad Ali Taheri, a teacher of love and unity, from illegal imprisonment & threatened executionآخرین
اخبار و اطلاعات مربوط به شرایط استاد طاهری و فعالیت ها در جهت آزادی
بنیانگذار عرفان حلقه در "سایت رسمی کمپین بین المللی آزادی محمد علی
طاهری" به دو زبان فارسی و انگلیسی:
www.FreeTaheri.com
#FreeTaheri
با تشکر از دوستی که این پوستر را تهیه کرده است.
برچسبها:
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
محمدعليطاهري,
erfan halgheh,
erfan keyhani,
FreeTaheri,
MohammadAliTaheri
۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه
عرفان کیهانی - عرفان حلقه |
عرفان حلقه
عرفان حلقه
عرفان حلقه
عرفان حلقهعرفان حلقه یک جریان مرده نیست
عرفان کیهانی عرفان انحرافی عرفان حلقه جریان انحرافی نیست
#عرفان #حلقه
http://www.mataheri.com
شبکه #انحرافي #عرفان #حلقه
#جريان #انحرافي
اعضاي حلقه #انحرافي
http://erfanehalgheh.com/topics/kotob
عرفان حلقه - عرفان کیهانی - عرفان شیطانی - عرفان رحمانی
آتنیان! نمی دانم سخنان مدعیان در شما چه اثر بخشید. من خود چنان شیفته ی گفتار دلنشین آنان شدم که بسی نماند فراموش کنم که سخن درباره ی من است. ولی ناچارم فاش بگویم که هیچ یک از آن سخنان راست نبود. از دروغ هائی که گفتند یکی مرا بیش از همه به حیرت آورد آنجا که گفتند «بهوش باشید تا سقراط که سخنوری تواناست شما را نفریبد.» با این سخن بی شرمی را از حد گذراندند زیرا می دانستند همینکه من سخن آغاز کنم نادرستی آن ادعا آشکار خواهد شد و بر همه ی شما عیان خواهد گردید که من در سخنوری هیج توانائی ندارم، مگر آنکه سخنور در نظر ایشان کسی باشد که جز راست نگوید. اگر مرادشان این باشد تصدیق می کنم که سخنوری توانا هستم ولی نه مانند ایشان. زیرا ایشان هیچ سخن راست نگفتند در حالی که از من جز راستی نخواهید شنید. ولی آتنیان، به خدا سوگند، آنچه از من خواهید شنید خطابه ای دلنشین مانند گفتار ایشان نخواهد بود که از الفاظ برگزیده و عبارات زیبا ترکیب یافته باشد بلکه با شما به سادگی تمام سخن خواهم گفت. زیرا معتقدم که آنچه خواهم گفت موافق حقیقت است و شما نیز جز این نمی خواهید. گذشته از این شایسته ی من نیست که با این سالخوردگی چون جوانی نورسیده در برابر شما خطابه ای پر آب و تاب بخوانم. پس آتنیان، اگر در دفاع خود همان گونه سخن بگویم که همواره در میدان شهر و کنار میزهای صرافان گفته ام و بسیاری از شما شنیده اید، عجب مدارید و هیاهو مکنید. زیرا من، با اینکه هفتاد سال از عمرم گذشته، نخستین بار است که به دادگاه آمده ام و از این رو به زبان اینجا آشنا نیستم. همچنان که اگر بیگانه بودم و به زبان شهر خود سخن می گفتم بر من خرده نمی گرفتند اکنون نیز بر شیوه ی بیانم خرده می گیرید بلکه تنها بدان توجه کنید که آنچه می گویم راست است یا نه. زیرا وظیفه قاضی تمیز دادن حق از باطل است و وظیفه سخنگو راستگوئی.
http://www.bayanmusic.ir/bml/
برچسبها:
حلقه انحرافي,
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
محمدعليطاهري,
erfan halgheh,
erfan keyhani,
MohammadAliTaheri
حقیقت عرفان حلقه - حلقه افسون و افسانه نیست |
عرفان حلقه
عرفان حلقه
عرفان حلقه
عرفان حلقهعرفان حلقه یک جریان مرده نیست
عرفان کیهانی عرفان انحرافی عرفان حلقه جریان انحرافی نیست
#FreeMohammadaliTaheri #عرفان #حلقه
#FreeMohammadAliTaheri
#FreeTaheri
#MohammadAliTaheri
#محمدعليطاهري
#محمدعليطاهريراآزادکنيد
#AgeofConsciousness
http://www.mataheri.com
شبکه #انحرافي #عرفان #حلقه
#جريان #انحرافي
اعضاي حلقه #انحرافي
#FreeMohammadaliTaheri #عرفان #حلقه
#FreeMohammadAliTaheri
#FreeTaheri
#MohammadAliTaheri
#محمدعليطاهري
#محمدعليطاهريراآزادکنيد
#AgeofConsciousness
http://www.mataheri.com
http://erfanehalgheh.com/topics/kotob
دانلود کتاب حلقه افسون و افسانه نیست
برچسبها:
حلقه انحرافي,
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
محمدعليطاهري,
erfan halgheh,
erfan keyhani,
MohammadAliTaheri
عرفان حلقه |
عرفان حلقه |
عرفان حلقه
عرفان حلقه
عرفان حلقهعرفان حلقه
#FreeMohammadaliTaheri #عرفان #حلقه
#FreeMohammadAliTaheri
#FreeTaheri
#MohammadAliTaheri
#محمدعليطاهري
#محمدعليطاهريراآزادکنيد
#AgeofConsciousness
http://www.mataheri.com
شبکه #انحرافي #عرفان #حلقه
#جريان #انحرافي
اعضاي حلقه #انحرافي
#FreeMohammadaliTaheri #عرفان #حلقه
#FreeMohammadAliTaheri
#FreeTaheri
#MohammadAliTaheri
#محمدعليطاهري
#محمدعليطاهريراآزادکنيد
#AgeofConsciousness
http://www.mataheri.com
http://erfanehalgheh.com/topics/kotob
برچسبها:
حلقه انحرافي,
عرفان حلقه,
عرفان کیهانی,
محمدعليطاهري,
erfan halgheh,
erfan keyhani,
MohammadAliTaheri
۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه
برچسبها:
برگردان رحمانی,
برگردان موسیقی,
برگردان موسیقی رحمانی,
ریورز,
شعور ضد شعور,
شعور موسیقی
اشتراک در:
پستها (Atom)