۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

قربانیان تکفیر و تفتیش عقاید در تاریخ عرفان حلقه محمد علی طاهری عرفان کیهانی




عرفان حلقه عرفان کیهانی محمد علی طاهری
عرفان هنر ضد ضربه شدن حلقه وحدت طاهری


حسین ابن منصور حلاج، بی شک معروفترین و جنجالی ترین چهره ی عرفان ایران و جهان به سال ۲۴۴ هجری قمری (858 میلادی) در شهری از توابع شیراز دیده به جهان گشود. حلاج از همان دوران کودکی به همراه پدرش سفرهای متعددی به عراق داشت و همین باعث شد که به زبان عربی تسلط پیدا کرده و بعدها آثار زیادی به نثر و شعر به دو زبان منتشر کند. دلیل شهرت ایشان، اندیشه هایش، نوع زندگی و تراژدی خونین شهادت اوست. او را به واسطه ی عقایدش که سرشار از عشق به معبود بوده، گاهی “شهید عشق الهی” می نامند. این در حالی ست که حتی در آن زمان بیان کردن "عشق الهی" به دلیل متهم ساختن شخص به پیروی از مذهب مانویان ارتداد به شمار می رفت؛ این چنین گروه هایی به شکل عمومی کافر و حلال الدم اعلام شده بودند. با این حال، حلاج نسبت به دیگر عرفا و شاعران زمان خودش بسیار بی پروا سخن می رانده و به واسطه ی این که بدون هراس از خلیفه و شیخ و مفتی و فقیه، مردم کوچه و بازار را به مذهب عشق الهی دعوت می کرده، پیروان و شاگردان زیادی در طول ۶۳ سال زندگی خود داشته است، گرچه بسیاری، او و افکارش را حتی در زمان معاصر درک نکرده اند. می توان گفت بیشترین نظریات متناقض توسط عرفا، فقها، محققان و عوام را در طول تاریخ تا به امروز به خودش اختصاص داده است.
در آثارحلاج بیش از هرچیز دیگر “اندیشه های وحدت وجودی” سرشار از وجد و شوق موج می زند. بزرگترین اتهام عقیدتی او ادعای “الوهیت یا ربوبیت ( رب بودن، خدا بودن)” است که با جمله ی معروف
“ اناالحق “ او آغاز گردید. شاید بتوان گفت بحث برانگیز ترین “شطح” تاریخ تصوف در این جمله خلاصه می شود. “شطح” به نقل از صوفیان به حالاتی از دریافت حقیقت گفته می شد که فرد به حالت سرمستی، ذوق و وجد، رسیده و مشخص نبود آنچه که در آن لحظه از خود تراوش کرده آیا عقیده اش بر حسب استدلال است یا خیر؛ که در واقع به همین علت از نظر شریعت تکذیب می شد. به جز عبارت “من حق هستم” که مفهوم واقعی آن حس حضور خداوند بود، او اظهارات دیگری در این باب داشت که خشم فقها و علما را برانگیخت، به عنوان مثال، "ما في جُبَتي إلا الله" یعنی در "خرقه ام چیزی جز خدا نیست"؛ این چنین عقایدی باعث شد که به مدت ۱۱ سال در زندان بغداد محبوس باشد و محاکمه و بازجویی های طولانی و پی در پی را پشت سر بگذارد. عده ای از فقهای اسلامی بغداد، آموزه هایش را مصداق کفر گویی دانسته و به تبع آن با پاپوش هایی که برخی از پیروان خودش و وزیر وقت "حامد بن العباس" برایش درست کردند، در نهایت خلیفه عباسی "جعفرمقتدر" و قاضی وقت را به تایید اتهام و صدور حکم "تکفیر" راضی کردند.
در جلسات دادگاه هایش حلاج هیچگاه از بیان افکارش دست نکشید و برای هرکدام از اتهام هایش قویاً جوابیه هایی منطبق بر اصول و فروع دین بیان می کرد. علما و حکام، یا قوه درک رمز گفتار حلاج را نداشتند و یا به دلیل خطرِاز دست دادن قدرت و منسب نمی خواستند او و اندیشه هایش را دریابند. یکی دیگر از اتهاماتش نسبت دادن او به گروه ها و فرقه هایی بود که آن زمان از نظر مسلمانان به الحاد و ارتداد محکوم شده بودند، درواقع اتهام سیاسی حلاج همکاری با "قرامطیان" به منظور براندازی خلافت عباسی مطرح شد و این درحالی بود که ریختن خون این فرقه توسط فتواهای فقهای بغداد مباح و حلال اعلام شده بود. نکته تامل برانگیز این است که اتهاماتی همچون "همکاری با فرقه های منحرف و ملحد" با عنوان "قیام علیه امنیت ملی" یا "تبلیغ علیه نظام" هنوز ابزاری قدرتمند درجهت تکفیر مخالفان و دگر اندیشان معنوی در دست حکام ایران می باشد!!
همه گونه اتهامی به او وارد کردند تا بتوانند مدرکی تهیه کرده و حکم قتلش را صادر کنند، اما در واقع هیچ مدرک خاصی در دست نبود و اکثر اتهاماتش دسیسه هایی ساخته شده توسط اطرافیانش به خصوص "حامد وزیر" بود و علت این دسیسه ها ترس از محبوبیت بیش از حد حلاج در میان مردم آن زمان بود. ازجمله ادعای اعمال سحر و جادو، شیادی و ارتباط با اجنه که نهایتا به اجبار حامد وزیر، زوجه پسر حلاج، با نقل چند عمل خارق العاده دروغین علیه حلاج در دادگاه گواهی داد. یکی دیگر از اتهامات عقیدتی حلاج، تحسین و دفاع از ابلیس است. خلاصه رأی حلاج درباره ابلیس، که در کتاب الطواسین آمده، چنین است: امر سجده به آدم نوعی آزمون و ابتلا برای عاشقی چون ابلیس بود.
حلاج را در عقیده و سلوک باید صوفی به شمار آورد و نمی‌توان به او مذهب و دین خاصی نسبت داد، چنان که خود گفته است: «هیچ مذهبی نگرفته‌ام و آنچه دشوارتر است بر نفس، اختیار کرده‌ام». نیز وقتی از او پرسیدند چه مذهبی داری؟ پاسخ داد: «مذهب خدا»
حامد وزیر موفق شد با تطمیع واجبار از ۸۴ فقیه حاضر در مراسم، برای قتل حلاج فتوا بگیرد (و یکی از فقها که قبول نکرد توسط او کشته شد) و از آنان خواست تا شهادت دهند که کشتن حلاج به صلاح مسلمانان و ریختن خون او به‌ گردن ماست.
بالاخره بعد از زندانی طولانی که حتی وی را مدت مدیدی به دلیل نفوذ سخنانش در دیگر زندانیان و حتی بازجوها در سلول انفرادی نگه می داشتند، دستور قتلش را صادر کردند.
یکی از اتهاماتی که حلاج نتواست رد کند و به فتوای قتلش انجامید، یافتن دست نوشته ای از او بود که در آن به ظاهر فریضه ی حج را انکار کرده بود. حلاج نوشته بود کسانی که استطاعت حج ندارند در موضعی پاکیزه از خانه خود محرابی بسازند و آن را کعبه فرض کنند و آداب حج را، از احرام و طواف ، در همان‌جا به جا آورند. آنگاه سی یتیم را اطعام کنند و مبلغی صدقه دهند و با این اعمال از حج واجب بی‌نیاز می‌شوند.
مسبب اصلی قتل حلاج حامد وزیر بود که با اتهام های دیگری همچون "ارتباط با شیعیان و منتظر ظهور بودن" توانست خلفای عباسی را به این کار متقاعد کند.
نهایتا طبق دستور خلیفه حلاج را هزار تازیانه زدند، سپس دست و پایش را بریدند و بعد او را به دار آویختند و پیکرش را مورد آزار و اهانت قرار دادند. آنگاه سر حلاج را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند و سر و دست و پایش را به پل بغداد آویختند و سر او را به خراسان نزد مبلّغانش فرستادند.
پیداست که مجازاتی تا این اندازه توأم با شکنجه را نمی‌توان حکم شرع دانست و این خود نشان‌دهنده آن است که حلاج قربانی فتنه‌ای سیاسی شد، احتمالاً برای تنبیه و تحذیر دیگر فتنه‌جویان قربانی شد.
حلاج حتی در لحظه ی مرگش از افکار و عقایدش دست نکشید و با وجد عشقانی به ملاقات با معبود رفت چرا که او مرگ را تنها راه اتصال با معشوقش می دانست؛ مرگی که به‌ زعم خود به وحدتی که از آن دم می‌زد راه
می‌بُرد.

Mansur al-Hallaj, undoubtedly the most famous and controversial spiritual figure in Iran and world was born in a city nearby Shiraz in 858 AD. Hallaj had several trips with his father to Iraq since childhood and later mastered in Arabic language and published many works in prose and poetry in both languages. The reason of his reputation is his ideas, lifestyles and bloody tragedy of his martyrdom. Through his thoughts that were full of God’s love, he is sometimes called "martyr of Divine Love". Despite the fact that even at that time expressing the love of God was heresy due to accusing the person who followed the religion of Manichaeism; such groups were publicly considered infidel and they were authorised to be killed by government. Nevertheless, Hallaj than other mystics and poets of his time was heady talk and invited many street people to the religion of divine love without fear of being driven by Mufti, Faqih, Sheikh and Calipha; he had many disciples during his 63 years of life, however, many have not understood him and his thoughts even in contemporary times. It can be mentioned that he is allocated the most conflicting comments by the mystics, theologians, scholars and populace throughout history until today.
Hallaj works more than anything else is about "thoughts of unity of beings" full of ecstasy and joy. His greatest ideological accusation was claim of being "the deity or lordship (Lord, the God)"that was initiated by his popular saying: Anal Haq (I am the Truth). Perhaps the most controversial "Shath" in the history of Sufism can be summed up in this sentence. According to Sufism, Shath is said to conditions of inspiration in the manner of being ecstasy and joy in which, it is not clear that what person declared is whether based on rationale reasoning or not; in fact because of this reason it was denied by Sharia (Islamic laws).
Except the statement of "I am the Truth” contains the real meaning of sense of God's presence, he had other statements on the subject that provoked the wrath of jurists and religious scholars, for example, "Mā fī jubbatī illā l-Lāh" (There is nothing in my cloak, but God). Such beliefs led to be confined in Baghdad prison for 11 years and passed prolonged and repeated interrogations trials. Some Islamic scholars in Baghdad considered his beliefs as evidence of blasphemy and consequently through making troubles for him by some of his followers and the minister for the time “Hamed ibn Abbas”, finally Abbasid Caliph “Jafar Al-Moghtadir” and the judger of the time were made satisfied to confirm the charges and sentencing "excommunication". In trial sessions, Hallaj never gave up his beliefs and for each of his charges, he powerfully expressed responses in accordance with the religious principles and secondaries. Islamic scholars and the rulers, neither had no perceptions about the secrets of Hallaj’s speeches nor due to the loss of their power and position did not want to realise him and his ideas.
One other of his charges was assigning him to the groups or sects that in that time were convicted to heresy and apostasy. In fact, Hallaj’s political accusation was announced working with Qarmatian sect in order to overthrow the Abbasid Caliphate; while such groups were allowed to be killed freely based on religious scholars rules of Baghdad. It is a sobering fact that the charges of "collaborating with the deviant and heretical sects" as titled with "rebellion against national security" and "propaganda against the regime" are still powerful tools in hands of the Iranian rulers toward excommunication of opposites and dissent intellectuals.
He was charged in many ways to be able to provide evidence in order to sentence him to death, but in fact no specific evidence was not available and most of the charges made by the machinations of those around him, especially "minister Hamed" that fear of Hallaj's popularity among the people of the time was the reason of the plots; including alleges of magic actions, deception or connecting with jinn that eventually Minister’s coerce Hallaj’s daughter in law to testify some weird fake actions against Hallaj in court.
One other of Hallaj’s ideological charges was adoration and defence of Satan. His final ideology about Satan that was brought in his book of Kitab al-Tawasin is: The command to prostrate to Adam was a kind of test for such lover like Satan.
In belief and conduct, Hallaj must be considered Sufi and cannot be attributed to any particular religion as he personally said: "I have no religion and what is more difficult than egos, I have provided”. When asked what your religion is? Replied: "Religion of God".
By bribes and coercion, minister Hamad managed to take Fatwa (judicial decree) from 84 present Faqih in ceremony to kill Hallaj (and one of the jurists who refused were killed by him) and asked them to testify that his killing was benefit of Muslims and shedding his blood is their right.
After a long imprisonment, which he kept in solitary confinement due to the influence on other prisoners and even interrogators, finally they sentenced him to death.
One of accusation that Hallaj could not reject that led to his death Fatwa was finding a manuscript in which he apparently denied the obligation of Hajj. Hallaj wrote that those who do not afford to pay for Hajj can make a sanctum in a clean place of their house with assumption as Ka’abe and perform the rituals of Hajj at mentioned place and then feed 30 orphans and pay charity and by such actions the real Hajj is unnecessary for them.
The main cause of Hallaj’s death was Minister Hamed that he could convince Abbasid Caliphate with charges such as “communicating with Shia and awaiting advent” (which is not accepted by Sunni).
Finally, according to Caliph’s order Hallaj was beaten 1000 lashes, then his hands and legs were cut off and after, that he was hanged while his body abused. And, then, his head was cut and his body was burned, and ashes were poured into the Tigris River and his head and hands and feet were hung on Baghdad Bridge and then after his head was sent to Khorasan for his followers. Obviously, such punishment with torture cannot be considered as religious sentence and this implies that Hallaj became a victim of political intrigue probably he was murdered to punish and deter other intrigants.
Hallaj even at the moment of his death did not give up his beliefs and with a lovely delight went to meet his God because he knew death as an only way to connect with his lover, a death that in his opinion took him to the unity that he claimed.

#Nehzateazadieandisheh
#Freesaba
#Humanrights

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر